گفتگو باخدا

بغض احساس من

الهى خودت آگاهى که دریاى دلم را جزر و مد است یا باسط بسطم ده و یا قابض قبضم کن

گفتگو باخدا

با خود فکر می کردم تحقق رویاهایم غیر ممکن است، اما خدا گفت:

 

«هر چیزی ممکن است.»

 

گم شده بودم،گیج بودم،فکر می کردم هیچ وقت جوابی پیدا نخواهم کرد. اما خدا گفت:

 

«من هدایتت خواهم کرد.»

 

خود را باختم، فکر کردم نمی توانم،ا ز عهدش برنمی آیم.اما خدا گفت:

 

«تو از عهده ی هر کاری برمی آیی.»

 

غمگین بودم احساس کردم زیر کوهی از ناامیدی گیر افتادم،اما خدا گفت:

 

«غمهایت را روی شانه های من بریز.»

 

فکر می کردم نمی توانم ، من آنقدر باهوش نیستم. اما خدا گفت:

 

«من به تو خرد لازم را می دهم.»

 

بار گناهانم رنجم می داد برای کارهای بدی که کرده بودم از خود عصبانی بودم اما خدا گفت:

 

«من تو را می بخشم.»

 

از خودم بدم می آمد فکر می کردم هیچ کس مرا دوست ندارد،اما خدا گفت:

 

«من به تو عشق می ورزم.»

 

گریه می کردم زیرا تنها بودم اما خدا گفت:

«من همیشه با تو هستم.»

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در پنج شنبه 17 شهريور 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |